جدول جو
جدول جو

معنی تنبلی نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

تنبلی نمودن(اِ تِ جُ تَ)
تنبلی کردن. رجوع به تنبل و مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ تَ)
دوری نمودن. بیزاری نمودن: بحکم این مقدمات از علم طب تبرّی مینمودم. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
اجابت نمودن درخواست و مستدعیات. (از ناظم الاطباء). تقبل کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تَ)
خشونت نمودن. کج خلقی نمودن. تندی کردن. درشتی نمودن. تیزی نمودن:
که هر جای تندی نباید نمود
سر بی خرد را نباید ستود.
فردوسی.
شهنشاه در جنگ مردی نمود
دلیری و تندی و گردی نمود.
فردوسی.
چو آشفته شد شیر تندی نمود
سر نیزه را سوی او کرد زود.
فردوسی.
چرا تندی نماید مهربانی
که از دلدار نشکیبد زمانی.
(ویس و رامین).
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر ترا نیز دندان نبود.
(بوستان).
و رجوع به تند و تندی کردن شود
لغت نامه دهخدا